-
باکی نیست از نبرد نابرابر...!!!
1385/10/18 22:30
اگر پرواز کنی شاید شکار شوی اگرشنا کنی شاید غرق شوی اگر پیاده بیرون بروی شاید به چاه بیافتی اگر نگاه کنی شاید خوشت نیاید اگر چشم بپوشی کور میشوی اگر فریاد کنی شاید بمیری اگر ساکت بمانی مردهای اگر گریه کنی اگر نگران باشی اگر ناراحت باشی در اولین فرصتی که بدست میآوری به گوشهای بگریزی اشک بریزی اگر کنار بکشی پاک...
-
پاک نخواهم شد...
1385/10/13 01:13
من بعنوان یک فرد از یک اجتماع بزرگ، و بعنوان یک انسان، حق حرف زدن دارم، حق دارم اعتقاداتم را بگویم، و از آن دفاع کنم ، حق دارم نظرم را بنویسم و بگویم و از آن دفاع کنم.... من بعنوان یک شهروند حق زندگی، دارم! حق انتخاب راهی را دارم که فکر میکنم سعادتم در آن است.... پس بعنوان یک انسان کاملاْ آزاد، بعنوان یک شهروند،...
-
گناه!
1385/10/07 01:00
من اما نه هیچکس را کشتهام نه بیگناهی را به گناهی ناکرده به چوبهی دار کشاندهام ما اما تیر خلاص در سر هیچ انسانی ننشاندهایم ما هیچکس را مجرم ندانستهایم بیآنکه اگاه باشیم ............
-
چیزی نمونده بشمر......
1385/10/05 00:58
خسته شدم از این سردرگمی و بلاتکلیفی.... از این همه الکی چرخیدن دور خودم......
-
زمـــســتــان اســت
1385/10/04 15:47
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان نفسها ابر، دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلورآجین زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه غبارآلوده مهر و ماه زمستان است زمستان است
-
شبانه
1385/09/29 01:24
من درین بسترِ بیخوابییِ راز نقشِ رؤیائییِ رخسارِ تو میجویم باز. با همه چشم تو را میجویم با همه شوق تو را میخواهم زیرِ لب باز تو را میخوانم دائم آهسته به نام ای مسیحا! اینک! مردهئی در دلِ تابوت تکان میخورد آرام آرام... ا.بامداد .... شبانه
-
سرنوشت
1385/09/22 00:01
سرنوشت محکم نه از سر لجبازی از سر غفلت و کوتاهی برخورد کرد با گیجگاهام سرنوشت محکم نه از سر سرانجام از سر اشتباه و تردید برخورد کرد با قلبام تو رفتی و من ماندم با این همه تردید و شک و انتظار.....
-
چقدر؟
1385/09/21 01:20
دیشب باز هم برف آمد تمام امروز هم برف میآمد کوچه با برف سفید شده جای پاها روی برف مانده چقدرِ دیگر باید برف بیآید تا بیایی باز هم؟
-
In my kitchen
1385/09/13 02:46
توی آشپزخونه، وقتی صبح زود باشه یا آخر شب باشه، شیشه بخار کرده باشه، یکمی لای پنجره باز باشه و بیرون هم سرد باشه و کتری هم روی گاز داره میجوشه، وقتی یه سیگار روشن کردی و روی صندلی نشستی داری از لابلای جاهایی که بخار نداره بیرون رو تماشا میکنی...... یه حس غریب و نزدیکی هست که همیشه و همیشه و همیشه چسبیده به آشپزخونه...
-
فقط حدود هفت ساعت دیگه....
1385/09/11 00:44
احساس نوستالژیکی که توی این برف اوایل پائیزی هست همینجوری الکی یادم میاره که دارم به روزِ خاصی نزدیک میشم، و باز هم مثل همیشه بدون تأخیر دوباره برف شروع شد و همهجا سفید شد.... یه حسی بهم میگه فقط حدوداْ هفت ساعت دیگه مونده.... بیست و دو سال پیش فکر کنم همین موقعها کسی داشت آخرین دردهای یک کودک را درون خود حضم میکرد...
-
زمان پرواز پرندهها...
1385/09/05 00:56
هنگامِ پروازِ پرندههاست صبحِ زود زیرِ نورِ کمرنگِ خورشیدِ سرد در میانِ نسیمِ سردِ پائیزی جایی در میانِ فردا و دیروز آنجا که زمان میایستد و آسمان با خمیازهای کشدار تکانی به خود میدهد و خورشید بیصبرانه خود را بالا میکشد از پشتِ کوهِ بلند و سفیدِ مشرق دِلانگیز چه صبحِ دِلانگیزیست زیرِ رطوبتِ مهِ بامدادی و سوزی...
-
من
1385/09/02 01:08
۱۰ روز دیگه سال من شروع میشه.......!!!!!
-
برفِ نو، سلام، سلام
1385/08/29 00:57
برفِ نو سلام سلام بنشین خوش نشستهای بر بام... اولین برف امسال هم بارید و زمین سفید شد
-
پرنده ها....
1385/08/28 02:12
پرندگان رفتند از بالا کوهها گذشتند از درهها، جنگلها بیابانها و دریاها پرندگان رفتهاند با بادهای مهاجر به سرزمینها مجاور رفتهاند به کنار آبهای سپید به دیدار جنگلهای سبز پرندگان رفتهاند با بادهای پائیزی با برف زمستانی آری پرندگان رفتهاند رفتهاند
-
آواز شبانه..
1385/08/26 19:40
صدای ملایم همراهی ویالونسل و گیتار، ملایم و درحدی که اگر نشسته باشی روبروشون میتونی صدای نتها رو تشخیص بدی.... دارم آروم زیر لب زمزمه میکنم، نگاهش میکنم، با یه طرح لبخند جوابش رو میدم و زمزمه میکنم....! آروم پلکهاشو میبنده و باز میکنه و این دقیقاْ همون درخواستی بود که منتظرش بودم.... سازم رو برمیدارم، میرم...
-
بدون عنوان!
1385/08/25 02:27
کسالتی که انگار نمیخواهد مداوا شود...... بیحالم، خستهام، تکراریام.. و فکر میکنم خیلی تلخام....!
-
یاد آن روزها....
1385/08/21 03:41
نتهای پشتِسرِ هم... صدای وهمآلودی که نمیدانم چرا آشناست... خندههایِ مکررِ صدایی آشنا... برقِ پشتِ مردمکانت... یه دیواره، یه دیواره، که پشتش هیچی نداره... دوباره از نو، آنروزها، آنروزهای شیرین، آنروزهای بیاد ماندنی... صدای خط به خط خواندن ترانهیِ تنهاییهامان... پشتِ دیوارِ شب یه راهی داره... دوباره خانهها،...
-
اصفهان
1385/08/20 01:56
اصفهان ساعت یک شب سیسه پل سرمای دلنشین برخواسته از زایندهرود پروازِ دستهجمعی پرندهها و پرندهای تنها در آب نشستهام در یکی از دالانهای سیسه پل پاهایم را آویزان کردهام از آن بالا و تابشان میدهم در هوا گرمای لذتبخش چراغی که رویاش نشستهایم و آسمان صاف چه لذت خوبی در آن هوای خنک ساحل زایندهرود نهفته بود بعداز...
-
تَوهم
1385/08/17 01:29
فکرش رو بکن! روبروت واستاده باشه و بِر و بِر نگات کنه و تو هم همینجوری خشکت زده باشه! اصلاْ هم حواست نیست که اون داره نگاهت میکنه و اصلاْ هم قصد نگاه کردن به اونو نداری فقط برای چند لحظهای نگاهت قفل شده به سمت اون بدون اینکه متوجه باشی که دقیقاْ داری به اون نگاه میکنی..... یه توهم گذرا و لحظهای زمان رو یادت میاره و...
-
Dance with me
1385/08/15 01:47
پرواز حریر قرمز نازک لباسات هنگامی که میرقصی و دستان من که شکننده صورت ظریفات را خراش میدهد هنگامی که روبرویام ایستاده و این پا و اون پا میکنم تا برای تانگو آماده شوم Sway me, take me Thrill me, hold me Bend me, ease me You have a way with me
-
پرواز
1385/08/13 01:39
باید پرواز کنم.............!!!! پرواز کنم...... به کجا مهم نیست باید فقط پرواز کنم
-
نمایش باید ادامه پیدا کند
1385/08/11 02:14
و تو باورت میشود، من یک سال دیگه همه به آخر رسوندم، میشنوی؟ صداش داره میاد، صدای نفسهای آخرش، از لابلای برگای زرد و سرخ و گاهی هم سبز، از بین خش خشِ خورد شدن برگهای خشک.... و تو باورت میشود؟ آذر دارد میآید، از آن دور دورها، با صدای سمِ اسب کماندارش.... دارد میآید تیر دیگر از کمان رها کند تا پایان سالی دیگر را برای...
-
خلاء
1385/08/10 01:32
در خلاء در انزوایِ کوچههایِ سرد با قدمهایِ نوآموخته از راهی نرفته در شبی تاریک باز آمدم در بهارِ نورس از دریچهیِ پائیزی سرد نبضِ گذشتهیِ زندگیای سبز را شنیدم و بیآنکه گفته باشم: آری بر تلخیِ زندگی نشستهم از امید یأسی روشن از یأسی تاریک امید سرسبز ساختم در خلاء در زوالِ تنها پیچکِ خانه رو به خورشیدی روشن قدم...
-
متروک
1385/08/07 02:06
آکوردهای پی در پی، بدون هیچ نظم و دقتی، پشت سرهم، نگارش افکار خطخطی روی سیمهای گیتار.... آکوردهای پی در پی، زمزمه آهسته صدایی گنگ و مبهم، کنار پنجره، هنگام باران.... آکوردهای پی در پی، صدای همراهی برخورد قطرههای باران با شیشه و در و ناودان و شیروانی.... آکوردهای پی در پی، و نگارش حرفهایی نگفته بر روی سیم گیتار...
-
Dance me to the end of love
1385/08/02 00:52
Dance me to your beauty with a burning violin Dance me through the panic 'til I'm gathered safely in Lift me like an olive branch and be my homeward dove Dance me to the end of love Dance me to the end of love Let me see your beauty when the witnesses are gone Let me feel you moving like they do in Babylon Show me...
-
صبح
1385/08/01 02:50
صبحها کلاغها روی آسفالت خیس خیابون غار و غور میکنند..... دارن خبر میارن و میبرن.... و من زیر پتوی دولای خودم احساس عجیبی دارم انگار کسی از عمق بدنم داره فریاد میزنه کلاغا یک صدا میگن سرما، سرما، سرما سلولها من داد میزنن برف، برف، برف و همانجا زیر پتو زمزمه میکنم : برف نو ، برف نو ، سلام ، سلام! بنشین، خوش نشستهای...
-
...
1385/07/29 02:08
دوست دارم پاشم برم دیزین.... اون گوشه روی یه سنگ بشینم توی سرما... وقتی هوا داره تاریک میشه.... بلند گیتار بزنم و بلند بخونم.... اونوقت صدام میپیچه توی کوه و دره و آسمون... شاید بادی که داره از اونجا رد میشه صدام رو بشنوه.... برداره صدامو بیاره برای تو.... شاید یه قاصدکِ سرگردون و بیخبر صدامو سوار کنه... بیاره برای...
-
بخار
1385/07/27 00:56
طراوت تازه اولین باران پائیزی کوچه باغهای خیس و نمناک شمرون قطرههای ریز و درشت بارون ناودان پراز برگهای زرد و خیس تلق و تلوق بارون روی شیروانی آه چه احساس خوبیاست اگر چیزی در ذهنات باشد چیزی شبیه اولین باران پائیزی چیزی شبیه ابرهای پربار رفت و آمد تند برفپاکن نور چراغ ماشینها در قطرههای آب که پخش میشوند و پاک...
-
بارون
1385/07/25 01:08
بهم میگه سرتاپا خیس شدی.... میگم شیش ماه تموم گرما و آفتاب تابستون و بهارو تحمل کردم که وقتی پائیز سرد و بارونی شروع میشه بیام تو کوچهباغ راه برم و سیگار بکشم و خیس بشم، بعد توقع داری بشینم پشت پنجره و از جای گرم بارون رو نگاه کنم؟ معرکهای تو پسر.... میگه تو دیوونهای میگم دیوونه نه مجنون!!! میگه عشق؟ میگم...
-
کودکان برف
1385/07/21 01:38
صبور، در انتظار فردایی روشن فردایی گرمتر شاید در میان یخ و برف و مین نشسته بر قله مرزی چشم بر راه باریک انتظار قدمهای پدر را میکشد از پس پشت سرمایی سوزان تنها و خسته در میان یخ و برف و مین در میان سرمای کوهستان در اتاقی تاریک در کنار اجاقی اندوهگین خسته از دیروزها خاموش با فرداها چشم به دیوار نمکشیده اتاق بسته...