-
شمیران....
1385/07/10 00:06
یک شب در آنسوی این مرز و بوم خواب شمیران را خواهم دید شبهای سرد زمستان را غوغای سگها را هوهوی باد را فریاد کلاغها را یک شب در عین ناباوری در جایی دورتر از این مرز و بوم رؤیای شمیران را خواهم دید درختان بلند نیاوران را صدای رودخانه دربند را هیاهوی پرندهها را آسمان آبی را نسیم اولین صبح بهاری را یک شب در خانهای کوچک...
-
تَه یه کوچهء تاریک
1385/07/04 22:40
من از اینگونه زیستن میهراسم... اگر باشد این راه آخرینام حاشا اگر هراسیده باشم از مرگ
-
!
1385/07/03 12:17
خب واقعاْ عالی بود ... فقط... دلم هوس یه ویسکیِ تلخ کرده، و یک شب ساکت جنگلی
-
آرزو...
1385/06/19 23:45
اونقدر پیچ تو پیچ و خر تو خر شده که اصلاْ معلوم نیست چیبه چیه و کیبه کیه!!! اقتصاددانان بیعرضه، سیاستمداران بیسواد، وزیران ناکارآمد، و مسئولان بیلیاقت.... و یکسری هواداران بیشعور و احمق و کودن و مابقی ماجرا... انگار که تمامی نداره، دارم سرگیجه میگیرم، میخوام به هرنحوی شده بکنم برم از این به اصطلاح وطن، برم...
-
مدتهاست....
1385/06/14 23:19
مدتهاست فکر میکنم به اینکه من با این افکار خاک گرفته و با چشمهایی که غبار روش نشسته، با این همه فکر و خیال و آرزو، با این همه و همه و همه و همه..... چی دارم بگم به اون کسی که یه روز میاد و بهم میگه : « تو همون بابک چند سال پیشی؟» نمیدونم میتونم برای کسی جوابی پیدا کنم وقتی با حالتی مأیوسانه ازم میپرسه « کجایی پسر؟...
-
دانشکده فنی؟!
1385/06/12 12:29
میدونی؟ بعضی وقتا انتظارت از یه چیزایی خیلی بیشترِ و وقتی میبینی که انتظارت برآورده نمیشه خیلی تو ذوقت میخوره؟ دانشکده فنی؟ واحد اسلامشهر! به همیشه چیز شبیه بود جزء دانشگاه! بیشتر شبیه یه دبیرستانی که اونقدر هرج و مرج توشه که خود مدیر و معاون و کلی خر و الاغش هم مثل خر تو گل موندن! واقعاْ مسخرهاست، جدولهایی که مطعلق...
-
هستم!
1385/06/11 00:58
من هستم چند قدم آنسوی پل آنسوی رودخانه پر عمق من هستم در همین نزدیکیها زیر یک سایبان در حیاط روی صندلی ولو شدهام شاید کتابی میخوانم قهوهای میخورم و سیگاری میکشم من هستم عبوس خم ابرو به پیشانی کشیده روبروی تو روی ایوان میخندی خندهات اما زخمیاست من هستم انگار در کنارت در هر لحظه از زمانی که در آن بودهای در...
-
...
1385/05/31 00:35
میدانم روزی دوباره به دیدارت خواهم آمد دست بر گونههایام خواهی کشید صدایم خواهی کرد : بابکام؛ آه مادر قدیس مهربانِ من مریم مقدسام روزی بسویات به پرواز خواهم درآمد روزی که بالهایم همانند تو پربار شوند
-
تلخ عین زهر مار
1385/04/27 00:50
یه جورایی احساس میکنم دیگه هیچکس با من نمیتونه ارتباط برقرار بکنه! یا شاید هم خودم نمیتونم با کسی ارتباط برقرار بکنم! یه جورایی خیلی تلخ شدم، عین زهرمار شدم، هر حرفی که میزنم پراز کنایه شده، پراز حرفهایی که انگار همه از شنیدنشون خوششون نمیاد... شدم عین سگ، باید اول همه رو خوب بو بکشم، خوب تست کنم، بعد مهر تأئید بزنم...
-
دلمشغولیهای من!!!
1385/04/24 00:18
مشغولم، مشغول که نه، توی این هستم که مشغول بشم... بعضی وقتا فکر میکنم برم فضانورد بشم، توی اتاق کنترل یک ماهواره تحقیقاتی، یا سوار یک سفینهء سر در گم توی فضا، توی تاریکی، وسط یه عالمه ستاره و سیاره و سنگ خورده و آت و آشغال فضایی...!!! بعد یه دفعهای برسم به سیاره کوچولو که اگر دلت تنگ باشه میتونی با قدم زدن توی اون...
-
سال خوب؟
1385/04/15 13:47
انگار امسال سال ما نیست! اومدیم کلی نقشه رفتن به کنسرت ریختیم اونم با چه امیدی! ریخت بهم! گفتیم امسال هم برزیل قهرمان میشه! اونم که نشد! گفتیم بیخیال، برزیل نشد پرتغال میشه، اونم نشد! شرط میبندم اگه بگم ایتالیا قهرمان میشه اونم نمیشه!!!! خلاصه چی عزیزِ دلم!؟ امسال سال ما نیست! بشین مثل بچهآدم زندگی کن... بیخیال همه...
-
اول جولای
1385/04/11 01:07
و فکر میکنم دیروز اول جولای بود! روز بزرگی بود، حتی وقتی که من اونجا نبودم! روز زیبایی بود، حتی وقتی من اونجا نبودم! هرچی بود، این شد! حکماْ نباید اونجا میبودم دیگه!
-
و خب حالا من اینجا هستم...
1385/04/07 00:20
خب راستش باورم نمیشه که این من باشم که دارم مینوسم این حرفها رو! ولی خب کاریش نمیشه کرد خودم هستم! بابک! باور کن! در طول ۲سال گذشته نزدیک به ۱۰مورد تصادف داشتم، توی ۳تاشون امکان زنده موندم به حداکثر ۳۰٪ میرسید! خب کارهای زیادی کردم! ۱۰ماه خدمت سربازی، خودم رو جمع و جور کردم، رابطهام با موسیقی بیشتر شده، بزرگترین و...
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/03 00:58
یک فنجان فقط یک فنجان پشتِ سرِهم خالی میشه و دوباره پر میشه عجب حس عجیبیاست توی این قهوههای سیاه و تلخ و هنوز هم فکر میکنم باید کاری بکنم به روش اسپانیایی گیتار بزنم یا مثلاْ به سبک آنگولاییها برقصم و یا شاید هم بلند شم و جول و پلاسمو جمع کنم و از این روزها برم یا اصلاْ بکنم این تصویر تکراری رو از روی دیوار قرصامو...
-
Jugband Blues
1385/03/31 11:52
توی این روزها هیچی بهتر از این نیست که: با بدن خیس و حوله تر بشینم روی مبل و لیوان شیر نسکافه رو با ۴نخ سیگار و یک بلوز ملایم و باحال بخورم..... بلوز گوش کنم و لذت ببرم..... گهگاهی گیتار بزنم.... بعضی اوقات هم به R&B ، Rock n Roll و چند موسیقی آروم دیگه گوش کنم.... و بعضیوقتها فکر میکنم بلند شم و برقصم...
-
یه شب ماه میاد...
1385/03/28 21:41
غصه نخور عزیزم... یادت نیست تو شب سیاه، تو اون تنهایی یه صدای غمگینی در عمق نا امیدی چی میگفت؟ یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو میبره از توی زندون مث شبپره با خودش بیرون .....
-
من باید میرفتم.... ولی نشد....
1385/03/21 01:22
میدونی بابک! خب اینم تموم شد دیگه! همیشه اونجوری که میخوای برنامهها پیش نمیره فکر میکردم دیگه عادی شده باشه برات؟! این هم بهم خورد و تموم شد و رفت! حالا به هر دلیلی کاری نداریم! بیخیال...... پ.ن : بیخیال..... حالم اصلاْ خوش نیس!!!
-
I am you and what I see is me
1385/03/16 20:21
هی کش میاد کش میاد کش میاد انقدر کش میاد که یه دفعه پاره میشه و میزنه همه چیزو بهم میریزه بعدش من میمونم و یه خونه سه در چهار و روزهایی که باید در بدترین وضعیت با جزوه و کتاب و درسهای نخونده بگذرونم Wish You Were Here
-
من دارم میام.........
1385/02/12 20:26
و در تمام این مدت داشتم به این فکر میکردم که باید بیشتر سعی کنم.......... دیگه بسه یجا نشستن و تحمل کردن.... پیش به سوی لندن..............
-
Please hear me
1385/02/10 12:52
الآن تقریباْ ۲ماه است اصلاْ تلویزیون نگاه نکردم!!! الآن تقریباْ ۱ ماه است که من اینجا تنهام، تنهای تنها.... روزها بیدارم شبها هم بیدارم.... روزی ۱۹ ساعت بیدارمُ ۱ساعت تدارکات خواب رو آماده میکنم، ۲ ساعت سعی میکنم تا خوابم ببره، ۱ساعت طول میکشه که کاملاْ بخواب برم، و بعد این ساعتهای لعنتی یکی یکی شروع میکنند به زنگ زدن...
-
Fuck
1385/02/09 22:54
قرار بود اتفاقاتی بیفته................ ولی انگار تمام نقشههام، نقش بر آب شد......... در یک کلمه میشه گفت همه چیز پشم................. و این منو آزار میده...
-
من زادهی دردم.... و این کافی نیست!!
1385/02/03 02:57
هر روز صبح از خواب بیدار میشم، با خودم میگم امروز یه روز دیگهس.... دوباره شروع میکنم... موفق میشم.... حتماْ میتونم... و انگار این روزهای مسخرهی دمکرده نمیخوان تموم بشن........ هر روز مثل روزهای قبل.... تکرار و تکرار و تکرار..... انگار من زاده نشدم برای آسایش و آرامش..... بهم میگفت آخه چی کم داری؟ پول که هر ماه...
-
شاکیام.......... خفن.....
1385/01/27 20:12
متنفرم از آدمهایی که معیارهای پوچ و احماقنهای برای خوب یا بد بودن هرکسی از هر نظری دارند!!!!!!!!!!!! حالم بهم میخوره از کسی که میگه چون طرف خشگل و خوش استیل هست پس نوازنده و آهنگسازی قابلی هم هست..... دوست دارم بالا بیارم روی کسی که معیارهای انسان بودن فقط به خوب یا بد بودن محدود کرده........... میخوام بزنم با چکش...
-
زیر سایهء عبوس شب.....
1385/01/25 01:45
نجوای اندوهگین این شبهای تاریک داره تمامِ بدنم رو تیکه تیکه میکنه........... تنهامــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-
هیاهو...
1385/01/16 00:48
از دل شب انگار که هیاهویی میآید نمیدانم چیست؛ یا کیست که اینگونه غوغا میکند گویا که نامی را صدا میزند گویا کسی را فرا میخواند ... ... ... در دل شب هیاهوییست گویا انگار که مرا فرا میخواند و میگوید به پیش ... ... ... در دل شب هیاهوییست مرا فرا میخواند اما... ای کاش میدانستم مرا به کجا فرا میخواند!
-
رهای رها، مست و گیج، یک کلام دیـــــــــــــوانهء دیوانه!!!!
1385/01/11 01:40
آسان بود، نه؟ گذشتن از همه این گذشتهها! از تمام این یادبودها آسان بود نه؟ و تو رفتی چه آسودهخاطر و با اطمینان میپنداشتی که راهی هم برای بازگشت هست فکرهای بزرگی در سر داشتی اما واقعاْ این پل استقامت کافی را داشت؟ این گذرگاه تاریک و نمور؟ و چه چیزها که نمیگفتی! میگفتی - دنیا همین است؛ پر از رفت و آمد؛ پر از جدایی و...
-
امیدی دوباره به رویش فرصتی جدید!!!
1385/01/10 02:29
تاریک و عبوس ایستاده روبروی مهتاب ابر سیاهِ غمگین! آی به چه فکر میکنی؟ نشنیده بگیر این صدای نرم و اندوهگین را آی به چه فکر میکنی در این تاریکی؟ - ریزش باران را نگاه میکنم به روییدن و شکوفهزدن میاندیشم به شروع دوباره به آغاز روزهایی خوش! - نمیبینی ماه نمیتابد همه جا تاریک است چه بهاری؟ چه آغازی؟ کدام روییدن کدام...
-
ضربه مغزی!
1385/01/08 21:11
بچرخ رو به دنیا بیهوده فکر نکن در پس این روزها و شبها چیزی نهفته نیست آنچه گم کردهآی در همین منظره روبروست بیاب و باور کن دنیا همین است چشمانت رو باز کن در یک لحظه زمان را دریاب تو میتوانی به نمایش بازگردی بیشتر لمسم کن عمیقتر درکم کن دست بکش بروی بدنم من آیندهی تو هستم دریاب آه چه حضور مبهمی چه اتفاقات سادهای چه...
-
گیج و گنگام
1385/01/06 01:28
همه چیز شده همین...... فکر فکر فکر...... تمام این چند روز سال مثلاْ جدید رو فقط فکر کردم..... هزار بار راه رو تا آخرش رفتم و برگشتم.... احساس میکنم هیچجای کار مشکلی نداره.... ولی همیشه یجا میلنگه!!! خیلی سخته که ۳سال از همه این چیزایی که برای خودم دست و پا کردم دور بمونم! از خانواده! از رفیقام! از شبگردیها! از...
-
چه امید ابسی بستم من! به مترسک!
1385/01/04 02:31
چه امید ابسی بستم من - به مترسک - که بپاید سر جالیزم را، باید خودم برخیزم. ،،،،، شاید خیلی سخت باشه! شاید مجبور باشم برای مدت خیلی طولانی بهترین کسایی رو که دارم نبینم! شاید خیلی سخت باشه گذشتن از همه این چیزهایی که اینجا ساختم و دارم! شاید دیگه راهی برای برگشت نباشه! شاید و شاید و شایدهای خیلی زیادی هر شب داره مغزم...