یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

و اکنون من بدرقه‌ات می‌کنم

روزهای بی‌پایان
سال‌های بی‌باران

و تو در جاودانگیِ مطلق
نشسته‌ای هنوز
و مرا یارای بدرقه کردن‌ات نیست

- ای بی‌پایان -

کنون به یاد می‌آورم
آخرین دیدار را
آخرین لبخند را
و آخرین سیگار را
که من افروختم برای تو؛
- نگاه‌ات بدرقه‌ام کرد
      در مسیری بی‌انتها -
 و اکنون من بدرقه‌ات می‌کنم
ای خفته در جاودانگی
ای خفته در همیشگی
تو بی‌پایانِ منی
و من امتداد تو