یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یک فنجان
فقط یک فنجان
پشتِ سرِهم خالی میشه و دوباره پر میشه
عجب حس عجیبی‌است توی این قهوه‌های سیاه و تلخ

و هنوز هم فکر میکنم باید کاری بکنم
به روش اسپانیایی گیتار بزنم
یا مثلاْ به سبک آنگولایی‌ها برقصم
و یا شاید هم بلند شم و جول و پلاسمو جمع کنم و از این روزها برم
یا اصلاْ بکنم این تصویر تکراری رو از روی دیوار

قرصامو خوردم، سیگارمو هم کشیدم، یه پیک وودکا هم یه کله خوردم!
خب پس دیگه وقتشه!
شب‌بخیر عزیزم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد