یادش بخیر، شبهای سردِ تابستان رفسنجان، رختِخوابهای ردیف شده در حیاط، تلوزیونِ کوچکِ سیاه و سفید، سیگارهای همای باباحسین، دبِ کوچک و بزرگ و شهابهای ناگهانی...
یادش بخیر نسیمِ سردِ سحر زیرِ لحاف و آفتابِ گرمِ صبحِ ولو شده وسط حیاط و تا لنگ ظهر زیر گرمای آفتاب دنده به دنده شدن و بدنبال سایه گشتن...
آخرین بار کِی بود؟
آخرین باری که تا لنگِ ظهر وسطِ حیاط خواب و بیدار از این دنده به آن دنده میشدی کِی بود؟
آخرین باری که تلوزیون سیاه و سفید روی پلهی حیاط اخبار ساعت نه را نشان میداد کِی بود؟
آخرین باری که تا بوقِ سگ توی رختِخواب تو سَر و کلهی هم زدیم کِی بود؟
آخرین باری که نسیم سردِ سحر از روی بدنات گذشت کِی بود؟
آخرین بار کِی بود؟
پ.ن: یادش بخیر....