-
زندگی
1386/03/07 03:02
و فکر میکنم اگر نا امیدی نباشد دیگر زندگی معنا ندارد، لاقل شاید برای من...! اگر نا امیدی نباشد دیگر نه خسته میشوم نه تنها میشوم نه دلتنگ میشوم نه حتی دلم میخواهد هنگامی که عکسهای گذشتهها را نگاه میکنم بغز کنم دیگر نه احساس خوبی خواهم داشت نه احساس بدی و دیگر حتی امید هم نخواهد درخشید در آنسوی پرچین مزرعهی خشک...
-
ساک ساک
1386/03/05 12:24
خب من هم به بازی دعوت شدم...! مثل اینکه باید چیزهای سختی بنویسم. ۱- شاملو : پانزده سالم بود که برای اولین بار شاملو شناختم، شعر از مرگ اولین شعری بود که از شاملو خواندم و چه خوش نشست بر دلم، انگار چیزی را در سنگ فرو کرده باشند رفت در اعماق وجودم. شاملو بیشتر از آنکه برای من یک شاعر باشد یک تفکر است، کسی که چیزهای...
-
ده سال گذشت...
1386/03/02 00:53
امروز ده سال میگذرد و ما خیلی چیزها آموختهایم و خیلی چیزها بدست آوردیم و خیلی چیزها هم خوب قاعدتاْ باید از دست میدادیم..... پ.ن : یادش بخیر خرداد ۷۶.. چه شور و شوقی داشتیم.....
-
دیگر کسی باقی نمانده بود که بخاطر من اعتراضی بکند
1386/02/31 11:52
First they came for the communists, and I did not speak out - because I was not a communist; Then they came for the socialists, and I did not speak out - because I was not a socialist; Then they came for the trade unionists, and I did not speak out - because I was not a trade unionist; Then they came for the Jews, and...
-
ما...
1386/02/29 23:34
ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل، شیخان گمراه پ.ن : زیر دوش آب گرم، در میان بخار حمام! چه احساس خوبیست، بازگشتن به خاطراتِ دورانِ کودکی... آن هنگام که پوستِ دستهایم از کشیدن پیدرپی لیفِ مامان سرخ میشد و چه بیهوده سعی داشتم زیر آب گرم دوش آرام کنم آن سوزشِ عجیب را...!
-
Freedom to the thief
1386/02/25 14:58
پس گفتی که بیآویزم این سخن را بر گوشام؟ پس گفتی که آزادی همین است، محدودیتی که برایام ساختهاند؟ پس گفتی آسمان آبی، آسمان صاف پرواز مرغ عشق در آسمان پاک دیگر همانند همان رؤیای نیمهکاره است؟ پس گفتی همین است آزادی؟ دقیقاْ محدودیتی که برایام ساختهاند؟ پ.ن : از اتاقام بیرون میآیم، البته در آن حبس نبودم، بلکه...
-
.....!!!
1386/02/23 03:35
لعنتــــــــــــــی جور در نمیاد... خسته شدم از این اتاق کوچیک و دست و پاگیر... نمیشود همهی دنیا را فقط توی همین اتاق جمع کرد.... خسته شدم...
-
چندمین روز است امروز؟!
1386/02/19 02:24
امروز چندمین روز است؟ میشمارم هر روز میشمارماش هر روز دوباره از نو میشمارم و امروز واقعاْ چندمین روز است که این ساز هم جوابِ سلامی به من نمیدهد؟ امروز چندمین روز است که هنوز دارم میشمارم؟ امروز چندمین پرنده از چندمین شاخهی درخت پر کشید و رفت؟ امروز چندمین ستاره خاموش شد و مُرد؟ امروز چندمین بار است که این ترانه...
-
رو به غربت!
1386/02/15 02:02
لباس تنهائی بر تنام ساز بر دوشام آوای کهنهی پرچمداران صلح در گوشام منظرهی خشکِ آبادی در دستام تنها و غریب رو به غروب به سمت گسترهی بیپایانِ جهان رو به غربتِ بیانتهایِ شبهای بیستاره با اندوهِ تلخِ دلتنگی با گذشتن از تو گذشتن از خود به سمتِ بیانتهای این دنیای کوچک و حقیر من آوازام را سر خواهم داد در...
-
قهرمان طبقه کارگر
1386/02/11 01:31
روز اول می، روز کارگر، روز عدالت، روز آزادی، روز حقوق برابر، روز انسان ، گرامی باد. همین! بشنوید " قهرمان طبقهی کارگر « Working Class Hero » " را با صدای " جان لنون « John Lenon » "
-
مستید و منگ؟ ( دلم شکست..... )
1386/02/07 03:23
دلم شکست، برای فریادهای دختر معصومی که واقعاْ به کدامین جرم باید چنین فریادی سر میداد..... قلبم شکست، برای دختری که چنین بیگناه باید زیر چوب سخت و محکم نظامیان خورد میشد.... بغضم شکست، برای دختری که دلش نمیخواست زیر چوب استبداد حکومتِ سیاه زندگی کند.... باری من با دهان حیرت گفتم : « - ای یاوه یاوه یاوه، خلایق!...
-
اینجا پشتِ دربِ بستهی اتاقام....
1386/02/05 01:18
نشستم اینجا! یه متن، یه افسانه، یه واقعیت، یه داستان! یه آهنگ تازه میخواد جون بگیره تو دستای مرده! صبح تا شب فقط خراشیدن پیک و انگشت روی سیمهای گیتار! و انگار اینجا، پشتِ دربِ همیشه بستهی اتاقام اتفاقاتِ عجیبی دارد میافتد.... این سیمها دارند صدا میدهند، دارند رام میشوند زیر پینهها مردهی انگشتانِ من.... دارند...
-
تولدت مبارک
1386/01/31 22:23
تولدت مبارک ای روئیده بر روزهای روشن با آرزوهای خوب برای سالِ جدیدی که میخواهی شروع کنی موفقیت، سلامتی، شادی و آرزوی رسیدن به آرزوهای بزرگ و رنگینات و رسیدن به آنچه که دوستاش میداری و روزهای خوب، روزهای سبز، روزهای زیبا سالگردِ روئیدنات مبارک سالگرد آمدنات به این خاکِ پهناور هر چند که ارزشِ تو بیش از این خاکِ...
-
امید
1386/01/25 02:33
روی خطِ تلخِ این زندگی از پشت رشتهکوهی که محصور کرده شهرِ مرا هنوز میبینم طلایهی امید را در هنگام طلوع زرین خورشیدی غمگین آنجا که زمان میایستد گویا و آسمان یکدست قرمز میشود در افکار گم و گورِ شبِ خویش
-
سرزمینِ اجدادیِ من!
1386/01/22 02:38
در دنیای جنگ و خون و انتقام در دنیای قدرت و ثروت و شهوت در دنیای سوداگرانِ بیخانهمان در دنیای بیشرمانِ ولگرد در دنیای زشت و کثیف فقط بدنبالِ تکه خاکی میگردم که آزادانه زندگی کنم بدنبالِ هویتِ گمشدهی عدالت میگردم بدنبالِ آوازِ کوچکِ آزادی میگردم میگردم پیدا نمیشود سرزمینِ اجدادیِ من!
-
و من به تو نزدیکترام
1386/01/18 14:17
و من باز هم به تو نزدیکترام نیزدکتر از گیسوی افشانات که غرورِ کوهها را به زیر میآورد تا در پناهِ امواجِ بادِ زیر گیسوانات عطشی کهنه را سیراب کنند و من باز هم به تو نزدیکترام نزدیکتر از چشمانِ براقات که ستارهها را رهنمون میشوند تا راهِ عابرانِ خسته را باز بیآفرینند و من به تو نزدیکترام نزدیکتر از آسمانی که...
-
در آغوشام بگیر
1386/01/14 13:58
روی مدارِ روزهای تلخ و شیرین روی خطِ عبورِ لحظههای خوب و بد روی مسیرِ خوش ایامی که گذشت منام، من همان همیشگی در آغوشام بگیر دستام را بگیر زیر سایهی درختِ بید مرا ببوس لبریزام کن از دوست داشتن از آوای خوشِ زندگی روی ابرهای سیاه و سفید روی بادهای شمالی روی رنگینکمانِ میانِ دره منام، من همان همیشگی در جادههای...
-
سال جدید!
1385/12/29 20:07
خب مثلاینکه امسال هم تمام شد! چندساعتی بیشتر تا تحویل سال نمانده است. پس خوشآمد میگویم به سال ۱۳۸۶. و تنها آرزوم اینه که : سال جدید سالی پراز آزادی، عدالت و برابری باشه! همین تا پایان تعطیلات نیستم. سال نو هم مبارک همه باشه. امیدوارام که سالی پراز موفقیت، شادی ، سلامتی و.... باشد. نورزنامهی من اینجا ست! تا سال بعد...
-
Love Is Control
1385/12/25 13:29
همه چیز در دستانِ من همه نیروهای معجزهگر همهی آنچیزی که تو میخواهی همهی تنفری که من دارم همه چیز در دستانِ من عشق کنترل است عشق کنترل نامحسوس است پنهانام کن بدستام آر حلقآویزام کن مشتام را باز کن اما تو معشوقهی من نمیشوی عشق کنترل است عشق کنترلِ نامحسوس است همه چیز در دستانِ من و آنگاه که مشتام را باز...
-
من!!
1385/12/24 01:56
متولده بیست و دوسال پیش! سوار بر اسب و کمان در دست! در کلان شهری بهنامِ تهران! مادرم شیرین، پدرم فرهاد! نامام بابک! که از داشتناش به خود میبالم، نام قبیلهئیام کمی عجیب است، دوستاش ندارم! کودک که بودم، تفریحام ماشینهای اسباببازیام بودند و زنگِ دوچرخه آقاجون! و چرخ و فلکی که آقاجون ما را هر روز میبرد سوار...
-
فریــــــــــــاد بزنیــــــــــــــــــد
1385/12/17 01:59
دوستان در بند هستند! بخاطر در حقوقشان که پایمال شده. کسی که در چهرهاش مهربانی دیدهام همیشه در انفرادی بسر میبرد! و من واقعاْ چه میتوانم بکنم؟ چه دارم بگویم؟ روز هشتم مارس! با صدای بلند! حتی اگر شده در وبلاگتان آزادی را! انسانیت را! زن را فریاد بزنید! صدا کنید زنانی را که زیر قوانین و تعصباتِ محکومِ جامعهی خفقان...
-
من و روزهایم
1385/12/14 02:18
روزها میآیند و میروند، پشتِ سرِ هم..... و من واقعاْ نمیدانم چرا منتظرم! منتظر چی هستم! و اصلاْ چرا باید باشم..... چندوقتیه که عجیب شوقِ زندگی در رگهایام جریاد داره، نمیدونم چرا الکی امیدوارم.... شاید به آیندهای نه چندان دور.... زیرِ سه سال! و خب این خیلی خوب است... بهش میگم سرمایهگزاریه زود بازده!!!! فکرهای...
-
اولین ترانه!
1385/12/09 02:44
بالاخره تموم شد!!! یه دمو از اولین ترانهای که خودم گفتم و خودم خوندمش و خودم هم آهنگش رو ساختم.... البته فقط یک دمو هست و هنوز خیلی خیلی خیلی کار داره... اسمش If You fly هست.... و البته مشکلات زیادی داره... که مهترینش اینه که در وضعیتی بدی ضبط شده و همینطور مشکل زیادی هم در خودنش داشتم.... ولی خب خودم خوشحالم که...
-
Fire Song : My new Guitar
1385/12/01 12:42
نامات را ترانهی آتش میگذارم ای همراهِ جدید لحظههای من به دنیای من خوش آمدی به دنیای شیرینِ ترانههای آتشین به دنیای عجیب و غریب ولی واقعی به دنیای من خوش آمدی تو ای ترانهی آتشین باید سالهای سال کنار من در آغوش من و پا به پای من بخوانی بلرزی و شاید گهگاهی هم اشکبریزی به دنیای من خوش آمدی
-
فصل اول ( راوی ) - ۲
1385/11/29 01:29
- چیشده؟ چرا پکری؟ : هیچی! گیجم فقط یه کمی! نمیدونم اصلاْ چم شده - مطمئنی؟ انگار یه چیزی هست، احساس میکنم داری یه چیزی رو پنهام میکنی : نه بابا چیزی نیست.... آهی کشید و فنجان رو برداشت و لبش رو کمی تر کرد و بعد دوباره گذاشت روی میز و نگاه کرد توی چشماش : میدونی، الآن چند سالی هست که با هم دوستیم، فقط دوست - خب؟ :...
-
فصل اول ( راوی )
1385/11/25 02:09
بیست سال گذشت، و در یک شب برفی، درست در اواسط آذرماه، وقتی داشت از بالکن خانهای که در طبقه چهلم ساختمانی که در آن زندگی میکرد شهر را نگاه میکرد یاد تمام آن روزهایی افتاد که بیصبرانه منتظراش بود تا تمام شود و دوباره بتواند به او بگوید دوستات دارم و چه انتظار بیهودهای را نود روز تمام با خودش به اینطرف و آنطرف...
-
سفر...
1385/11/19 00:06
سفر... و برگشتم باز از سفری دیگر با کولهباری پراز حرفهای نگفته بغضهای پنهان خستگیهای فراوان و خداحافظیهای زودهنگامی که تمام بغضهای خفته در گلوی آدم را تازه میکند انگار برگشتم از سفری نهچندان طولانی نه چندان کوتاه و چه سفرها باید بروم تا شاید روزی دیگر باز نیایم از آن!
-
نظریه مرگ!!!
1385/11/05 01:27
یک نظریه بدون هیچ اثباتی! هنگامی که انسانی میمیرد، نه به زیر خاک میرود نه به دنیای ابدی که برای ما ساختهاند با اعتقادات و خرافات! هنگامی که انسانی میمیرد، از وجود او انسانی دیگر چشم به دنیا میگشاید! و هیچ اثباتی هم ندارد این حرف من!
-
چه...؟
1385/11/02 01:15
چه بگویم؟! سخن تحریف شده حرف نسخه شده کلام حبس شده فکر سؤال شده چه بگویم که جای دوری نرود که نافتد در جوی آب آلوده به آلودگیها؟ چه بگویم و از چه بگویم که کلام دشنام نباشد فکر سؤال برانگیز نباشد؟ چه بگویم؟! دیگر سخنی نیست نه کلامی نه حرفی از جنسی تازه چه بگویم؟! دیگر حتی فکری هم نیست....
-
قفس را بسوزان... رها کن پرندگان را
1385/10/20 01:31
شب گریزد و صبح روشن آید زند بال و پر زنو آن کبوتران سوی میهن آیند گرفته تمام شب شاخهای به لب سرخ و گرده افشان..... زیباست... زیباست... چندلحظهای بغضی قدیمی در گلویم تازه شد..... خون ارغوانها ( گوش کنید! )