یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

مدتهاست....

مدتهاست فکر می‌کنم به اینکه من با این افکار خاک گرفته و با چشمهایی که غبار روش نشسته، با این همه فکر و خیال و آرزو، با این همه و همه و همه و همه..... چی دارم بگم به اون کسی که یه روز میاد و بهم میگه : « تو همون بابک چند سال پیشی؟»
نمی‌دونم می‌تونم برای کسی جوابی پیدا کنم وقتی با حالتی مأیوسانه ازم میپرسه « کجایی پسر؟ چکار کری؟ چه بلایی سر اون رؤیاها آوردی؟»
نمی‌دونم باید چجوری رفتار کنم وقتی یکی از میپرسه « تاحالا عاشق شدی؟»
نمی‌دونم باید چجوری نگاه کنم کسی رو که بهم میگه « تاحالا جای سفت نشاشیدی»
نمی‌دونم باید به چی فکر کنم وقتی یکی بهم میگه « می‌خوای چکار کنی؟»

مدتهاست، مدتهاست، شاید سالها، دارم به این فکر میکنم، که من با این همه باید چه جوابی بدم
به تو « که رفتی از پیشم »
به تو « که رفتم از پیشت »
به تو « که به من امیدواری میدی »
به تو « که به من اعتماد داری »
به تو « که به من ایمان داری »
و به تو و تو و تو و تو....

مدتهاست، به این فکر میکنم که جوابی دارم بدم به خودم! وقتی سالها سال بعد جلوی آئینه واستادم و دارم موهای سیاهمو جدا میکنم، چیزی دارم به خودم بگم که با خاطره‌ای دور و لغزان دارم نگاه می‌کنم به عکسهای این سالها، چیزی دارم به گم به این عکس کج روی دیوار؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد