یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

صبح

صبح‌ها کلاغ‌ها روی آسفالت خیس خیابون غار و غور میکنند.....
دارن خبر میارن و میبرن....
و من زیر پتوی دولای خودم
احساس عجیبی دارم
انگار کسی از عمق بدنم داره فریاد میزنه

کلاغا یک صدا میگن
سرما، سرما، سرما
سلول‌ها من داد میزنن
برف، برف، برف

و همانجا زیر پتو زمزمه می‌کنم :

برف نو ، برف نو ، سلام ، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بربام.

پاکی آوردی ـ ای امیدِ سپید! ـ
همه آلودگی‌ست این ایام.

....

و انگار کسی از عمق وجودم بلند فریاد میزند :

توچال، توچال، توچالــــ......

نظرات 1 + ارسال نظر
فردان 1385/08/01 ساعت 22:01 http://aber.blogsky.com/

تمام روز شعر های که از بر بودم به زبانم می آدند تمام سعی خودم را کردم تا لبانم نجنبد یا لااقل آوایی نداشته باشند چقدر سخته وقت حتی نمی دانی دلت چی می خواد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد