یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

In my kitchen

توی آشپزخونه، وقتی صبح زود باشه یا آخر شب باشه، شیشه بخار کرده باشه، یکمی لای پنجره باز باشه و بیرون هم سرد باشه و کتری هم روی گاز داره می‌جوشه، وقتی یه سیگار روشن کردی و روی صندلی نشستی داری از لابلای جاهایی که بخار نداره بیرون رو تماشا میکنی......
یه حس غریب و نزدیکی هست که همیشه و همیشه و همیشه چسبیده به آشپزخونه با اون میز و صندلی‌های چوبی و پنجره‌ای که همیشه توچال رو نشونم میده با اون همه برفی که نشسته روش.....
پنجره‌ای که تمام شب چراغ چشمک زنِ سر میدون رو بهم نشون میده....

نظرات 3 + ارسال نظر
داکسی 1385/09/14 ساعت 00:28 http://doxy.blogsky.com

صلام.!
اول صبح هنوز صبحانه نخورده برای معده و بدن ضرر داره سیگار کشیدن ها!! کلا اصلا ضرر داره....

راستی چرا همش به شما حس های نوستالوژی و دلتنگی دست میده!؟؟!

ممنون که سرزدی...
بابای

هیلدا 1385/09/14 ساعت 11:18

خوبه!...ویو خونه تون خوبه!...!....
(با بقیه حرفایی هم که گفتی کاری ندااارم...تو فقط ویو رو بچسب!)

فردان 1385/09/19 ساعت 00:24 http://aber.blogsky.com/

عالیه یه آشپزخونه با یه پنجره نور گیر بزرگ و سماری که همیشه چایش دم باشه.راستش گاهی اگر حسش باشد عاشق اشپزی برای عده ادم خوش خوراک هستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد