یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

فقط حدود هفت ساعت دیگه....

احساس نوستالژیکی که توی این برف اوایل پائیزی هست همینجوری الکی یادم میاره که دارم به روزِ خاصی نزدیک میشم، و باز هم مثل همیشه بدون تأخیر دوباره برف شروع شد و همه‌جا سفید شد....
یه حسی بهم میگه فقط حدوداْ هفت ساعت دیگه مونده....
بیست و دو سال پیش فکر کنم همین موقع‌ها کسی داشت آخرین دردهای یک کودک را درون خود حضم میکرد تا کودک‌اش با چشم‌های خود دنیا را ببیند.....

بیست و دو سال پیش، شاید آن زمان هم برف باریده بود، هوا سرد شده بود، خواهرم برف بازی میکرده و پدرم نگران بوده و مادرم چشم‌انتظار ......
بیست و دو سال پیش، ساعت هشت صبح روز یازدهم آذر ماه.......

فقط حدود هفت ساعت دیگه مونده...............

نظرات 3 + ارسال نظر

صلام.!
من هم روز تولدم همچین حس دلتنگی رو داشتم...!

راستی مبارک باشه....تولدت!

فردان 1385/09/11 ساعت 22:32 http://aber.blogsky.com


آغاز سال جدیدت رو تبریک می گم راستش نمی دونم من می تونم اینو بنویسم یا نه ؟! اما جایش برات خالی نباشه.

هیلدا 1385/09/12 ساعت 18:30

اااااااااوی ...پس اون سال بابکی روز تولدت بود...بابا ا ی و ل....
تتتتتتووووووولدت مبارک...!......خیلی هم مبارک!...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد