یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

خلاء

در خلاء
در انزوایِ کوچه‌هایِ سرد
با قدم‌هایِ نوآموخته
از راهی نرفته
در شبی تاریک
باز آمدم


در بهارِ نورس
از دریچه‌یِ پائیزی سرد
نبضِ گذشته‌یِ زندگی‌ای سبز را شنیدم
و بی‌آنکه گفته‌ باشم: آری
بر تلخیِ زندگی نشسته‌م


از امید یأسی روشن
از یأسی تاریک
امید سرسبز ساخت‌م


در خلاء
در زوالِ تنها پیچکِ خانه
رو به خورشیدی روشن
قدم در راه نهادم
دویدم
با قدم‌های نوآموخته
از راهی بس دور
بازگشتم.

نظرات 1 + ارسال نظر
فردان 1385/08/13 ساعت 11:32 http://aber.blogsky.com/

سلام
راستش نمی دانم شعرتان مرا به یاد آن چاه گود در غرب مدینه العرب انداخت زمانی که بخش از روح انسان ازآخرین مهره فقرات دیگری را ترک گفت و به آسمان ها رفت و دیگری برای اولین بار در عمق چاهی تاریک ، در خلاء، در انزوای نوآموخته ، در شبی تاریک بروی زمین آمد. / بی انکه گفته باشم :آری بر تلخی نشستم......../

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد