هنگامِ پروازِ پرندههاست
صبحِ زود
زیرِ نورِ کمرنگِ خورشیدِ سرد
در میانِ نسیمِ سردِ پائیزی
جایی در میانِ فردا و دیروز
آنجا که زمان میایستد
و آسمان با خمیازهای کشدار
تکانی به خود میدهد
و خورشید بیصبرانه خود را بالا میکشد
از پشتِ کوهِ بلند و سفیدِ مشرق
دِلانگیز
چه صبحِ دِلانگیزیست
زیرِ رطوبتِ مهِ بامدادی
و سوزی که میآید از بالای کوه
چه هوایِ دِلانگیزیست
ای دِلانگیزِ من
و حالا
زمانِ پروازِ پرندههاست
پرندههای خسته از سفر
پرندههای مسافر
و حالا زمانیست
که آسمان
یکسره پرواز خواهد شد
در میانِ مه و رطوبت و سرما
در میانهی خمیازهی کشدار آسمان
و بالا آمدنِ ضعیفِ خورشید
و لرزشِ زمین!
و حالا
همان زمانیست
که وعدهاش را داده بودم به تو
ای دِلانگیز
حالا زمانِ آن رسیدهست
که پرندهها دسته دسته
پرواز کنند
یا شاید بعضیهاشان هم
تنهایی
تنهایِ تنها...