بچرخ
رو به دنیا
بیهوده فکر نکن
در پس این روزها و شبها چیزی نهفته نیست
آنچه گم کردهآی در همین منظره روبروست
بیاب و باور کن
دنیا همین است
چشمانت رو باز کن
در یک لحظه زمان را دریاب
تو میتوانی به نمایش بازگردی
بیشتر لمسم کن
عمیقتر درکم کن
دست بکش بروی بدنم
من آیندهی تو هستم
دریاب
آه
چه حضور مبهمی
چه اتفاقات سادهای
چه دنیای پیچیدهای
میبینی؟!
ترکم کردی
درست در زمانی که در آغوشت بودم
آه
من دیگر نمیتوانم به نمایش باز گردم
در را میبندم و خودم را در اتاق محبوس میکنم
این عاقبت کار است؟
این آینده من است؟
تاریکی؟ سکوت و تنهایی؟
آه
تپهی بلندیست
کمکام کن
این سنگ را به بالا ببرم
عمیقتر درکم کن!
بیشتر لمسم کن!
من رو به فروپاشیام!
رو به تباهی و تنهایی!