یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

رو به غربت!

لباس تنهائی بر تن‌ام
ساز بر دوش‌ام
آوای کهنه‌ی پرچم‌داران صلح در گوش‌ام
منظره‌ی خشکِ آبادی‌ در دست‌ام
تنها و غریب
رو به غروب
به سمت گستره‌ی بی‌پایانِ جهان


رو به غربتِ بی‌انتهای‌ِ شب‌های بی‌ستاره
با اندوهِ تلخِ دلتنگی
با گذشتن‌ از تو
گذشتن از خود
به سمتِ بی‌انتهای این دنیای کوچک و حقیر


من آواز‌ام را سر خواهم داد
در دنیایی که دوست‌اش خواهم داشت
با نامِ تو
ای آبادیِ خشک و بی‌حاصل