یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

رو به غربت!

لباس تنهائی بر تن‌ام
ساز بر دوش‌ام
آوای کهنه‌ی پرچم‌داران صلح در گوش‌ام
منظره‌ی خشکِ آبادی‌ در دست‌ام
تنها و غریب
رو به غروب
به سمت گستره‌ی بی‌پایانِ جهان


رو به غربتِ بی‌انتهای‌ِ شب‌های بی‌ستاره
با اندوهِ تلخِ دلتنگی
با گذشتن‌ از تو
گذشتن از خود
به سمتِ بی‌انتهای این دنیای کوچک و حقیر


من آواز‌ام را سر خواهم داد
در دنیایی که دوست‌اش خواهم داشت
با نامِ تو
ای آبادیِ خشک و بی‌حاصل

نظرات 1 + ارسال نظر
فردان 1386/02/17 ساعت 00:28 http://aber.blogsky.com

نمی دونم چرا شعرات منو یاد خسرو گلسرخی می اندازه و یه دوست قدیمی که دیگه برام نمونده... اما خالی از خون و خون ریزی و پر از حس انسان دوستانه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد