یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

In my kitchen

توی آشپزخونه، وقتی صبح زود باشه یا آخر شب باشه، شیشه بخار کرده باشه، یکمی لای پنجره باز باشه و بیرون هم سرد باشه و کتری هم روی گاز داره می‌جوشه، وقتی یه سیگار روشن کردی و روی صندلی نشستی داری از لابلای جاهایی که بخار نداره بیرون رو تماشا میکنی......
یه حس غریب و نزدیکی هست که همیشه و همیشه و همیشه چسبیده به آشپزخونه با اون میز و صندلی‌های چوبی و پنجره‌ای که همیشه توچال رو نشونم میده با اون همه برفی که نشسته روش.....
پنجره‌ای که تمام شب چراغ چشمک زنِ سر میدون رو بهم نشون میده....