خب من هم به بازی دعوت شدم...!
مثل اینکه باید چیزهای سختی بنویسم.
۱- شاملو : پانزده سالم بود که برای اولین بار شاملو شناختم، شعر از مرگ اولین شعری بود که از شاملو خواندم و چه خوش نشست بر دلم، انگار چیزی را در سنگ فرو کرده باشند رفت در اعماق وجودم. شاملو بیشتر از آنکه برای من یک شاعر باشد یک تفکر است، کسی که چیزهای زیادی از او یاد گرفتم.
۲- راجر واترز : چهارده یا پانزده سالم بود که برای اولین بار آهنگ آجری دیگر در دیوار را از پینکفلوید گوش دادم، بعدها بیشتر دنبالش رفتم و کمکم با راجر واترز آشنا شدم همه کارهایش را به هر سختیئی بود پیدا کردم و گوش کردم و فهمیدم که بیشتر از آنکه یک آهنگ ساز یا خواننده باشد تعهدی نسبت به انسان بودن دارد!
۳- ال-چه گوارا : شخصیتی که برای من همیشه اسطوره آزادگی، انسان دوستی، عدالتخواهی بوده و خواهد بود. اولین بار در پانزده سالگی شناختمش، بعدها بیشتر باهاش آشنا شدم و چند کتاب ازش پیدا کردم و خواندم و بیشتر از پیش شیفتهی شخصیت چهگوارا شدم.
۴- مادرم : اسطورهی مقاومت!
۵- پدرم : افسانهی دوست داشتن!
۶- ولادیمیر مایاکوفسکی : شعرهایش مجذوبم میکنه، توی شعر خیلی ازش کمک گرفتم و چیزهای زیادی ازش یاد گرفتم.
۷- آقاجون : پیرمردی با موهای یکدست سفید، با آن دچرخهی سبز، با آن رادیویی که همیشه داشت اخبار پخش میکرد.
شاید خیلی چیزها و افراد دیگهئی باشه ولی فکر کنم اینها اولین چیزهائی بود که به ذهنام رسید، و به نظرم مهترینهایش هم بودند!
ممنون از فردان که مرا دعوت کرد به این بازی.
و من هم باید چهار نفر را دعوت کنم : سیاوش ، ایمان، امین، و هیلدا.