یادش بخیر، شبهای سردِ تابستان رفسنجان، رختِخوابهای ردیف شده در حیاط، تلوزیونِ کوچکِ سیاه و سفید، سیگارهای همای باباحسین، دبِ کوچک و بزرگ و شهابهای ناگهانی...
یادش بخیر نسیمِ سردِ سحر زیرِ لحاف و آفتابِ گرمِ صبحِ ولو شده وسط حیاط و تا لنگ ظهر زیر گرمای آفتاب دنده به دنده شدن و بدنبال سایه گشتن...
آخرین بار کِی بود؟
آخرین باری که تا لنگِ ظهر وسطِ حیاط خواب و بیدار از این دنده به آن دنده میشدی کِی بود؟
آخرین باری که تلوزیون سیاه و سفید روی پلهی حیاط اخبار ساعت نه را نشان میداد کِی بود؟
آخرین باری که تا بوقِ سگ توی رختِخواب تو سَر و کلهی هم زدیم کِی بود؟
آخرین باری که نسیم سردِ سحر از روی بدنات گذشت کِی بود؟
آخرین بار کِی بود؟
پ.ن: یادش بخیر....
یاد باد آن روزگاران یاد باد
وای بابک دقیقا منو یاد بچگی هام و مسافرت هام تو شهرستان انداختی.....
راستی آخرین باری که سیگار همای بابا بزرگ رو کش رفتی رو نگفتی .کی بود ؟
سلام.
اقبالی میخونه: هرکسی روزهِ بهی می طلبد از ایام٬ علت آن است که هر روز بدتر می بیند...
همه چیز کذشته یادش بخیر٬وقتی به دنیا نیومده بودم٬یادش بخیر!!
آپم
آخرین بار شاید خیلی نزدیک باشه این زندگی لاکردار اونقدر داره که حساب اولین و آخرین از دستت میره
خیلی خوشم اومد :)هوس کردم یه شب برم دوباره خونه ددی حسین.راستی مگه سیگار باباحسین هماست؟:)