یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یادش بخیر....

یادش بخیر، شب‌های سردِ تابستان رفسنجان، رختِ‌خواب‌های ردیف شده در حیاط، تلوزیونِ کوچکِ سیاه و سفید، سیگارهای همای باباحسین، دبِ کوچک و بزرگ و شهاب‌های ناگهانی...
یادش بخیر نسیمِ سردِ سحر زیرِ لحاف و آفتابِ گرمِ صبحِ ولو شده وسط حیاط و تا لنگ ظهر زیر گرمای آفتاب دنده به دنده شدن و بدنبال سایه گشتن...

آخرین بار کِی بود؟
آخرین باری که تا لنگِ ظهر وسطِ حیاط خواب و بیدار از این دنده به آن دنده میشدی کِی بود؟
آخرین باری که تلوزیون سیاه و سفید روی پله‌ی حیاط اخبار ساعت نه را نشان می‌داد کِی بود؟
آخرین باری که تا بوقِ سگ توی رختِ‌خواب تو سَر و کله‌ی هم زدیم کِی بود؟
آخرین باری که نسیم سردِ سحر از روی بدن‌ات گذشت کِی بود؟
آخرین بار کِی بود؟


پ.ن: یادش بخیر....


نظرات 6 + ارسال نظر
رویا 1387/12/10 ساعت 00:15 http://royayi.blogsky.com

یاد باد آن روزگاران یاد باد

علی 1387/12/17 ساعت 01:39 http://caramel.blogfa.com/

وای بابک دقیقا منو یاد بچگی هام و مسافرت هام تو شهرستان انداختی.....

راستی آخرین باری که سیگار همای بابا بزرگ رو کش رفتی رو نگفتی .کی بود ؟

سلام.

اقبالی میخونه: هرکسی روزهِ بهی می طلبد از ایام٬ علت آن است که هر روز بدتر می بیند...

همه چیز کذشته یادش بخیر٬وقتی به دنیا نیومده بودم٬یادش بخیر!!

علی 1387/12/25 ساعت 14:01 http://caramel.blogfa.com/

آپم

آخرین بار شاید خیلی نزدیک باشه این زندگی لاکردار اونقدر داره که حساب اولین و آخرین از دستت میره

مینا 1388/01/18 ساعت 23:19

خیلی خوشم اومد :)هوس کردم یه شب برم دوباره خونه ددی حسین.راستی مگه سیگار باباحسین هماست؟:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد