نشستم اینجا! یه متن، یه افسانه، یه واقعیت، یه داستان!
یه آهنگ تازه میخواد جون بگیره تو دستای مرده!
صبح تا شب فقط خراشیدن پیک و انگشت روی سیمهای گیتار!
و انگار اینجا، پشتِ دربِ همیشه بستهی اتاقام اتفاقاتِ عجیبی دارد میافتد....
این سیمها دارند صدا میدهند، دارند رام میشوند زیر پینهها مردهی انگشتانِ من....
دارند سربه زیر میشوند و هرچه که من میگویم را تکرار میکنند....
راستش باید به نوشته ات نظر بدم اما چیزی به ذهنم نمی رسه ...فقط ..رضایتمند بودن عالیه.
راستی من تو لینکت گذاشتی و من هم می تونم این کار رو بکنم؟....از قبل عید بهش فکر می کردم.