یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

قفس را بسوزان... رها کن پرندگان را

شب گریزد
و صبح روشن آید
زند بال و پر زنو
آن کبوتران
سوی میهن آیند
گرفته تمام شب
شاخه‌ای به لب
سرخ و گرده افشان.....

زیباست... زیباست... چندلحظه‌ای بغضی قدیمی در گلویم تازه شد.....

  خون ارغوان‌ها  ( گوش کنید! )

نظرات 3 + ارسال نظر
فردان 1385/10/21 ساعت 17:49 http://aber.blogsky.com

سلام
راستش نمی دانم اما نوشته قبلیت ...همیشه یه جمله تکراری به ذهنم می رسه.....راستش همه انچه تو نوشته ای واقعیت روزگاره..یه جورا یی همه به مرداب بودن خو گرفته ایم...یاد ان شعر فریدون مشیری افتادم ...نوشته هایت رو تایید نکردم چون به حساب یه گپ دوستانه گذاشتم..راستش نمی خوام الان تو عمق مردابم.

سلام
قشنگ بود مثل همیشه‌ :)
.....
گوش کردم.:.:.:.
یکمی سنتی بود!
.....
موفق باشی گلم

فردان 1385/10/28 ساعت 00:04

بابک تحریم بد ها...فکرش رو کن خودت ،خودت رو تحریم کنی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد