یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

صبح

صبح‌ها کلاغ‌ها روی آسفالت خیس خیابون غار و غور میکنند.....
دارن خبر میارن و میبرن....
و من زیر پتوی دولای خودم
احساس عجیبی دارم
انگار کسی از عمق بدنم داره فریاد میزنه

کلاغا یک صدا میگن
سرما، سرما، سرما
سلول‌ها من داد میزنن
برف، برف، برف

و همانجا زیر پتو زمزمه می‌کنم :

برف نو ، برف نو ، سلام ، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بربام.

پاکی آوردی ـ ای امیدِ سپید! ـ
همه آلودگی‌ست این ایام.

....

و انگار کسی از عمق وجودم بلند فریاد میزند :

توچال، توچال، توچالــــ......