آنجا، آنجا....
بس است دیگر، دست بردار، فاصلهها آنقدر زیاد شده است، که حتی اگر هم بیابی؛ فکر میکنی آسوده است نزدیک شدن؟
بس است دیگر، دست بردار از این در و آن در زدن، از گشتن و گشتن، چه سود تو را؟ بدنبال رؤیایی گشتن که حقیقتی نمیشود یک روز....؟
بس است بابک... بس است.... بگذار آرام آرام این هیاهوی درونات بخوابد، بس است...
بابک
بی باک باش
سلام رفیق بی معرفت!
بنظرم واقع بینی هستی...
اما بد بینی هم بده...
نمی دونم چرا یهو با خوندن نوشتت یه احساس ترس اومد سراغم!!!!!
خوبی تو؟!... دلم تنگ شده بود برات.... خوش می گذره ؟!
می دونی این جمله :که حتی اگر هم بیابی؛ فکر میکنی آسوده است نزدیک شدن؟
یا چیزکی در همین معنا رو خیلی وقته آماده کردم برای گفتن به یک آدم بی معرفت، هر چند هنوز حتی برنگشته اما شاید بهتر که فقط حسرت گفتنش را داشته باشم!