اصفهان
ساعت یک شب
سیسه پل
سرمای دلنشین برخواسته از زایندهرود
پروازِ دستهجمعی پرندهها
و پرندهای تنها در آب
نشستهام در یکی از دالانهای سیسه پل
پاهایم را آویزان کردهام از آن بالا
و تابشان میدهم در هوا
گرمای لذتبخش چراغی که رویاش نشستهایم
و آسمان صاف
چه لذت خوبی
در آن هوای خنک ساحل زایندهرود نهفته بود
بعداز سالیان سال که ندیده بودماش!
چه دنیای کوچکی من هم اصفهان بودم .پرندهای نشسته در تیرگی شب روی سیاهی آب ...راستش طوی ان سرما نور چراغها ی کف پل به فکرم رسید که حتما گرمای ملایمی دارند ....ایستاده بروی چراغی خیره به تاریکی به پرنده ها....و نوای ساز جنوبی که مردی کور با همراهش از چند دالان ان ور تر می نواختگوش سپردم...همیشه به سفر .