یه جورایی احساس میکنم دیگه هیچکس با من نمیتونه ارتباط برقرار بکنه! یا شاید هم خودم نمیتونم با کسی ارتباط برقرار بکنم!
یه جورایی خیلی تلخ شدم، عین زهرمار شدم، هر حرفی که میزنم پراز کنایه شده، پراز حرفهایی که انگار همه از شنیدنشون خوششون نمیاد...
شدم عین سگ، باید اول همه رو خوب بو بکشم، خوب تست کنم، بعد مهر تأئید بزنم بهشون. شدم عین دیوونهها، اصلاْ نمیدونم طرف حسابم کیه؟! با همه سرلج افتادم... کج تا میکنم، پرهیز میکنم...
این روزا خیلی تلخم، خیلی تلخم... تلخ عین زهر مار