روی خطِ تلخِ این زندگیاز پشت رشتهکوهی که محصور کرده شهرِ مراهنوز میبینمطلایهی امید رادر هنگام طلوع زرین خورشیدی غمگینآنجا که زمان میایستد گویاو آسمان یکدست قرمز میشوددر افکار گم و گورِ شبِ خویش