من هستم
چند قدم آنسوی پل
آنسوی رودخانه پر عمق
من هستم
در همین نزدیکیها
زیر یک سایبان در حیاط
روی صندلی ولو شدهام
شاید کتابی میخوانم
قهوهای میخورم و سیگاری میکشم
من هستم
عبوس
خم ابرو به پیشانی کشیده
روبروی تو روی ایوان
میخندی
خندهات اما زخمیاست
من هستم انگار
در کنارت
در هر لحظه از زمانی که در آن بودهای
در فراسوی مرزهای تنات
من هستم انگار
این اطراف
در اتاق
بر روی ایوان
من هستم
اما هیچ احساسی ندارم
و هیچ احساسم نمیکنی انگار
دست میسایم بر روی گونههایت
انگار نداری حسی
یا ندارم روحی!
من هستم
با تمام وجودم هستم
اما انگار بودنم دیر زمانیاست فاسد شدهاست
بوی تعفن میدهد
و انگار تو هیچ احساس نمیکنی
این بودنهای مکرر مرا در اتاق خود
این صداها را
این اشکها را
یا نوازشها را
من هستم
اینجا
روی ایوان
صدایت میکنم
ابروها را بالا میدهم و میخندم
و تو روبرویم میخندی
اما خندهات زخمیاست
و انگار تو هیچ احساس نمیکنی من چه آسوده خاطر میخندم!!!