یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

تو را طلب می‌کنم

و نه چیزی بدهکارم
و نه چیزی از تو طلب دارم!


فقط احساس میکنم
چیزی را به تو داده‌ام
نا قابل


و انگار چیزی را در وجود من کاشته‌ای تو
که دور ریختن‌اش از پس دادنش دشوارتر است


ای که طلب میکنم تورا هرشب
براستی کدام نیمه مرا با خود برده‌ای تو
که اینگونه سر در گم
بدنبال گمشده‌ای میگردم
در این دریای طوفانی


ای که آرزوهایم
در افق تو روشن میشود گویا
چرا در من کاشته‌ای
که جوانه‌های سبز‌اش
میشکافند زردی‌های بدنم را


چه چیز را اینگونه فجیع به من دادی
که هرشب
پیش از آنکه بخواب فرو بروم
صادقانه تو را طلب می‌کنم