یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

تلخ!

و انگار کسی صدا میزد بابک
برگرد، جلوتر نرو!

تمام روز سوار بر ابر سیاه

نمی‌دانم به کدام گناه
یا کدام جرم
دستبند قپانی بر دستم زدند
سوار بر لکنته تو خالی!
انگار دنیا تماماً همین چندلحظه بود
که نفرتم از وطن بیشتر شود