یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

و اکنون من بدرقه‌ات می‌کنم

روزهای بی‌پایان
سال‌های بی‌باران

و تو در جاودانگیِ مطلق
نشسته‌ای هنوز
و مرا یارای بدرقه کردن‌ات نیست

- ای بی‌پایان -

کنون به یاد می‌آورم
آخرین دیدار را
آخرین لبخند را
و آخرین سیگار را
که من افروختم برای تو؛
- نگاه‌ات بدرقه‌ام کرد
      در مسیری بی‌انتها -
 و اکنون من بدرقه‌ات می‌کنم
ای خفته در جاودانگی
ای خفته در همیشگی
تو بی‌پایانِ منی
و من امتداد تو

نظرات 3 + ارسال نظر
فردان 1388/06/06 ساعت 00:45

نمی دونم چرا شعرت منو یاد مارکز و ایرانی انداخت!

علی 1388/06/10 ساعت 16:35 http://caramel.blogfa.com/

چه سکانسی میشه......
آخرین سیگار ....... بدرقه.......

آپم

علی 1388/06/18 ساعت 18:02 http://caramel.blogfa.com/

و آخرین کامنت ها را هم خودم داده ام .......
پس بیا ای دوست و سری بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد