روزهای بیپایان
سالهای بیباران
و تو در جاودانگیِ مطلق
نشستهای هنوز
و مرا یارای بدرقه کردنات نیست
- ای بیپایان -
کنون به یاد میآورم
آخرین دیدار را
آخرین لبخند را
و آخرین سیگار را
که من افروختم برای تو؛
- نگاهات بدرقهام کرد
در مسیری بیانتها -
و اکنون من بدرقهات میکنم
ای خفته در جاودانگی
ای خفته در همیشگی
تو بیپایانِ منی
و من امتداد تو
نمی دونم چرا شعرت منو یاد مارکز و ایرانی انداخت!
چه سکانسی میشه......
آخرین سیگار ....... بدرقه.......
آپم
و آخرین کامنت ها را هم خودم داده ام .......
پس بیا ای دوست و سری بزن