یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

جای خالی یک واژه

آزادی که بپذیری
             آزادی که بگویی نه
و این
    زندانِ کوچکی نیست.



ما آدم‌های بی‌معرفتی نیستیم، همه‌جا از یکدیگر حرف می‌زنیم، همیشه از هم یاد می‌کنیم، اما چقدر از حال و احوال هم خبر داریم؟ چقدر با یکدیگر حرف می‌زنیم؟ چندبار در ماه و در سال یکدیگر را می‌بینیم؟ و قبل از اینکه مشکلی پیش بی‌آید برای یکدیگر نگران و پریشان می‌شویم...
شاید هیچوقت، شاید خیلی کم؛ و همیشه آنقدر صبر می‌کنیم که زنگِ اختاری به صدا در بی‌آید تا خطر را احساس کنیم.
باورم نمی‌شود، شهرام، آن مردی که بلند بلند می‌خندید همین چندوقت پیش و کنارم نشسته بود الآن در بیمارستان و زیر تیغ جراح باشد و من چه دوست بی‌معرفتی که باید از اطراف بشنوم که او عمل داشته است.

ما همیشه جا می‌مانیم، از همه چیز، از زندگی، از کار، از خوسبختی، از دوستان... همیشه جا می‌مانیم و از جبران چاماندگی‌مان هم جا می‌مانیم، همیشه آنقدر حساب و کتاب می‌کنیم برای رفته‌ها و مانده‌ها که سردرگم و متوهم سرمان را که بالا می‌آوریم می‌فهمیم باز هم جا مانده‌ایم؛ و این سخت است، سخت...


مرتبط :

نویسنده در ایران حق بیمارشدن ندارد

شهرام رام مرگ نمی‌شود!

یادداشت‌هایی برای مخاطب احتمالی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد