یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

I don't bealieve in god

چگونه می‌توانم از فرمان‌های کسی پیروی کنم که نه با منطق‌ام جور در می‌آید و نه می‌توانم وجود‌اش را حتی برای خودم ثابت کنم؟!
نه نمی‌توانم چیزی را که نه می‌توانم ببینم نه می‌توانم لمس‌اش کنم را باور کنم...!

 

در کوچه

 

 

پُشت ِ قوتی‌ی ِ سیگار

 

 

شاعری

اِستاد و بالبداهه نوشت این حماسه را:

«ــ انسان، خداست.

حرف ِ من این است.
گر کفر یا حقیقت ِ محض است این سخن،
انسان خداست.
آری. این است حرف ِ من!»

« ا.بامداد - لحظه‌ها و همیشه - حماسه! »

نظرات 2 + ارسال نظر
نام سمیرا 1388/08/17 ساعت 23:14

برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم
گفتم: چشم را باز کنید
آیتی بهتر از این می خواهید؟

نام سمیرا 1388/08/17 ساعت 23:14

برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم
گفتم: چشم را باز کنید
آیتی بهتر از این می خواهید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد