یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

چند سال بعد

چند سال دیگر، همین روزها، حدود همین ساعت‌ها، کمی زودتر یا دیرتر! من می‌آیم اینجا، می‌نشینم جلوی روی‌ات، لبخندی می‌زنم، سیگاری روشن می‌کنم، دود‌اش را به بالا فوت می‌کنم، و همانطور که دارم خاکستر سیگار را می‌تکان درون جاسیگاری به تو می‌گویم :
: گذشت، تمام شد...
و تو لبخند می‌زنی، خوب می‌دانم! و من دوباره پکی به سیگار‌ می‌زنم، چشم‌هایم را می‌دوزم به آتش سیگار، که دارم به دیواره‌ی جاسیگاری می‌مالم‌اش و بازی‌اش می‌دهم و می‌گویم :
: می‌دانی، تمام این سال‌ها به این فکر می‌کردم که کجا دارم زندگی می‌کنم! کجا باید زندگی کنم؟ به کجا تعلق دارم! در کجا متولد شدم؟ کجا باید متولد می‌شدم! اصلاْ من برای کجا هستم؟
و خوب می‌دانم، تو آن موقع به من خواهی گفت :
- تو بی‌سرزمینی، آزاد و رها
و من دوباره پکی عمیق به سیگار می‌زنم، هنوز به جاسیگاری نگاه می‌کنم و زیرچشمی و آرام حرکت‌های اطراف را زیر نظر می‌گیرم، سیگار را به دیواره‌ی جاسیگاری می‌مالم، می‌چرخانم، بازی می‌کنم، دوباره پکی عمیق به سیگار می‌زنم، خاموش‌اش می‌کنم و پوزخندی می‌زنم و می‌گویم :
: ولگرد، ولگردی خانه به دوش، اما اسیر، ولگرد...
و تو می‌خندی و من سیگارِ دیگری روشن می‌کنم و حرف می‌زنیم.

نظرات 2 + ارسال نظر
هیلدا 1386/05/02 ساعت 10:44

شاید نشه پیش بینی کرد...

هیلدا 1386/05/07 ساعت 17:04

سایه تم سنگین شده..کجایی؟....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد