یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

استرس، اضطراب، ترس، بلاتکلیفی، سردرگمی، تنهایی و......

استرس، اضطراب، ترس، بلاتکلیفی، سردرگمی، تنهایی و...... همیشه اینجا هستند، با ما زاده میشن، با ما بزرگ میشن، با ما مدرسه میان، دانشگاه میان و بعد میدیمشون به بچه‌هامون، ارثیه‌ئی که همیشه و همیشه پشت به پشت به هم میدیم و ازش می‌گذریم...
چیزایی که همیشه چسبیدن به ما، مثل یک پسوند و پیشوندی که همیشه باید با خودمون ببریمشون اینطرف و اونطرف، باید همیشه ازشون بترسیم، مواظبشون باشیم، کنترلشون کنیم، و انگار همیشه‌ی همیشه چسبیدن به این ایرانی بودنمان، به این آسیایی بودنمان، به این جهان سومی بودنمان، به این بودنمان حتی!
و اگر بخواهیم برای همیشه هم فراموششان کنیم باز هم می‌ترسیم مبادا یک روز دوباره برگردن، دوباره بیان سراغمون و روز از نو روزی از نو، باید همیشه توی چهرمون، توی چشمامون، توی حرف زدنمون، یک سردرگمی و اضطرابی وجود داشته باشه، همیشه باید با احتیاط تصمیم بگیریم و جایی برای فرار کردن از اون اتفاقی که به هیچ عنوان فکرش رو هم نمی‌کنیم بزاریم، باید همیشه یک درصد اتفاق غیر ممکن رو در نظر بگیریم که با همه‌ی کوچیک بودنش میتونه همه چیز رو بهم بریزه...

باید همیشه بترسیم، از معلم، از همسایه، از همکلاسی، از پلیس، از رئیس، از مدیر، از ناظم، از همکار، از همه از همه کسی و همه چیز، و اگر یک روز، فقط یک روز این ترس نباشه همراهمون احساس می‌کنیم در دنیای دیگری بجز ایران زندگی می‌کنیم....

پ.ن : خسته‌ام، خسته‌ام، و به همان اندازه متنفرم از این به اصطلاح وطن! به این به اصطلاح سرزمین اجدادی... خسته‌ام، فقط منتظر هستم که تمام شود و فرار کنم بروم...

نظرات 2 + ارسال نظر
فردان 1386/04/25 ساعت 00:49 http://aber.blogsky.com

خوب می تونیم ادعا کنیم فریبکار و محتاط ترین و دو رو ترین آدمهای روی زمین هستیم....و هر چی صفت در همین معناها..می دونی فکر می کنم لااقل کم همه خسته ایم....ننویسم فرار کنم باید گفت جونم نه روحم رو بگیرم و برم بدنبال آنجا که هر دو خوش است.
راجب ان نظرت باید متن رو با کمی نیشخند تلخ می خواندی.

هیلدا 1386/04/25 ساعت 11:21

چقدر سرد!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد