یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

یکی دیگه

روز نوشته‌های پراکنده

پرواز شماره ۶۹۴

خسته شدم از این زندگی بی‌سر و ته
از این روزهای تکراری
از این شبهای کسل کننده
از این همه هر روز و هر روز و هر روز

دوست‌داشتم فردا صبح
بشینم روی صندلی کنار پنجره روی بال هواپیما
و با اولین پرواز برم به یه جای خیلی خیلی خیلی دور
یه شهر شلوغ
یه شهری که روزاش با هم فرق داشته باشن
یه شهری که توش مردم جنب و جوش داشته باشن
یه شهری که آدماش مرده نباشن
آدماش زندگی کنن، پُر باشن
یه شهری تو یه قاره دیگه
یه شهری که یه طرفش اقیانوس باشه....
مهم نیست اونطرفش چی باشه....
یه شهری که آسمونش آبی باشه
ساختموناش بلند باشه...

دوست دارم فردا صبح با اولین پرواز برم به یه شهر بزرگ و شلوغ تو یه قاره دیگه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد